سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشتارهای زیبا

آخرین روزهای تابستان است و من عجیب یاد خاطرات دوران مدرسه افتادم گفتم بنویسم شاید برای خوانندگان هم تجدید خاطره شود.

این پست برای دوران ابتدایی است ، دورانی که بعد ها به سادگی و صمیمیت این دوران غبطه می خوریم.

قبل از اولین روز مدرسه وقتی خیلی بچه بودیم برامون جشن شکوفه ها گرفتن که من از این جشن فقط شاخه گل و شیرینی و حضور چند دقیقه ای تو کلاس یادمه.

یادش بخیر چیزی بلد نبودیم معلممون حروف الفبا رو چه قدر قشنگ بهمون یاد داد که هیچ وقت از ذهنمون خارج نشد.

یادش بخیر به بهانه های مختلف و یاد گرفتن حروف هرکدوم سرکلاس یه چیزی می آوردیم، مثلا بادوم، آش ، انار و چیزهای دیگه.

آخرین بخش کتاب اول یادتونه توصیف فصل ها بود اون قسمت تو جشن الفبا وقتی همه حروف یاد گرفتیم خوندیم چه جشنی بود ...

یکسال بزرگتر شدیم رفتیم دوم، یک گل روی کتاب فارسیمان اضافه شد و درسی که هنوز هم توی ذهن ماست درس تصمیم کبری بود و همین طور روزها و سال ها می گذشت سال سوم که ما معلم های خیلی زیادی رو تجربه کردیم هر روز یک معلم داشتیم با یک روش خاص.

سال سوم اتفاق خاصی هم که داشت جشن تکلیفمان بود که یکی از پر خاطره ترین روزهای عمرم است.

چهارم برای خود من نقطه عطفی در دوران مدرسه بود چون با یکی از دوستان خوبم آشنا شدم که پنج سالی با هم بودیم و بعد جدا شدیم و شماره هم رو داشتیم ولی حیف گوشی من گم شد و شماره ایشون هم پر. یاد شعر حفظی هامون بخیر شعر باز باران که با همین دوستم دور حیاط مرسه می دویدیم و می خواندیم و چه لذتی داشت.

و پنجم ارشد مدرسه شده بودیم ، توی این سال ما کلاس های فرزانگان می رفتیم و معلم امور تربیتمان این قدر ماه بود که آرزو دارم یکبار دیگر ببینمش ولی حیف فکر میکنم مقدر نمی شود...

در انتها یک سری عکس های کتاب های فارسیمان را گذاشتم خیلی زیباست:


نوشته شده در جمعه 91/6/17ساعت 7:39 عصر توسط حیدری نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin