سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشتارهای زیبا

گاهی قاب تلویزیون، نوشته، حرف، همه چیز کم میاورد ، فقط دل است که همراهت می شود.

کاروان نجف تا کربلا را که می بینم ، دیگر حرفی، نوشته ای، هیچ چیزی نیست که آرامم کند ، شاید با اشک چشم کمی آرام می شوم.

چقدر زیباست ، این شوری که انشاالله همرا با شعور حسینی است، دوست داشتم در خیل جمعیت جایی هم برای گام های من بود ، ولی نه ، شاید هنوز قدوم من اجازه ورود به حریم پاک حسینی را ندارند.

یا حسین!

چه می شود اگر اجازه دهی ، چشم های من لایق دیدن صحن و سرایت شوند، چه می شود اگر اجازه دهی گام هایم وارد کربلا شود.

می دانم!

خوب می دانم!

هنوز آنقدر مودب نیستم ، حس میکنم اگر به کربلا بروم بدون اذن دخول به حرمت وارد می شوم، اجازه بده من بیایم، قول می دهم مودب باشم، قول میدهم گام هایم را آرام بردارم، ولی زبانم و اشک چشمم را قول نمی دهم.

شاید اشک ریزان خدمتت برسم و از عمق جان صدایت کنم یا حسین.

اجازه میدهی؟

یا حسین لایقم کن ، لایق کربلائی شدنم کن.

ای کاش بودم...

ای کاش...


نوشته شده در سه شنبه 91/10/12ساعت 3:48 عصر توسط حیدری نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin