شب همجون پرده سیاه روی زمین گسترده شده است . چشمانم بارانی است، ببار ای باران چشم، بیشتر ببار، ببار ، شاید سنگ دلت از بین برود ... آخرین روزهای سال را به تقویم می سپاریم و به استقبال روزهای جدید می رویم. قرار است چند سال با حسرت از روزهای سپری شده تقویم روی میز را ورق بزنم، این ماه گذشت، ماه دوم سال ، ماه سوم سال ، به خودم می آیم ، باید تقویم سال جدید را جایگزین کنم!! و من می مانم و خود من ... راستی چرا من به خودم نمی آیم؟ خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن خدایا فقط عشق خودت را می خواهم
امشب از بهترین شب های سال است
شب ولادت زینت پدر ، حضرت زین َب
و واپسین روزهای سال یک هزار و سیصد و نود و یک
نمیدانم چرا ، ولی خیلی دلم گرفته ، از دست خودم، از دست دلم، از دست سنگ شدنم ، از دست آدم نشدنم ، از دست خود خودم
سنگ با آب شکافته میشود
میشود سنگ دل هم با اشک چشم شکافته بشود؟
لحظات غریبی است این واپسین روزها
ز غم های دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در دل های شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
خدایا بی پناهم ، ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم
...
فقط خودت را می خواهم
فقط می خواهم من مال تو باشم و تو مال من
یا اقرب من حبل الورید رهایم نکن و این چشم های بارانی را از من مگیر...
همیشگی نوشت:
اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عینی ابدا
Design By : Pars Skin |