سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشتارهای زیبا

 

شب همجون پرده سیاه روی زمین گسترده شده است .
امشب از بهترین شب های سال است 
شب ولادت زینت پدر ، حضرت زین َب
و واپسین روزهای سال یک هزار و سیصد و نود و یک
نمیدانم چرا ، ولی خیلی دلم گرفته ، از دست خودم، از دست دلم، از دست سنگ شدنم ، از دست آدم نشدنم ، از دست خود خودم
سنگ با آب شکافته میشود
میشود سنگ دل هم با اشک چشم شکافته بشود؟ 

چشمانم بارانی است، ببار ای باران چشم، بیشتر ببار، ببار ، شاید سنگ دلت از بین برود ...

 آخرین روزهای سال را به تقویم می سپاریم و به استقبال روزهای جدید می رویم.
لحظات غریبی است این واپسین روزها

قرار است چند سال با حسرت از روزهای سپری شده تقویم روی میز را ورق بزنم، این ماه گذشت، ماه دوم سال ، ماه سوم سال ، به خودم می آیم ، باید تقویم سال جدید را جایگزین کنم!! 

و من می مانم و خود من ...

راستی چرا من به خودم نمی آیم؟ 

 

خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غم های دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در دل های شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
خدایا بی پناهم ، ز تو جز تو نخواهم 
اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم
...

خدایا فقط عشق خودت را می خواهم
فقط خودت را می خواهم
فقط می خواهم من مال تو باشم و تو مال من 
یا اقرب من حبل الورید رهایم نکن و این چشم های بارانی را از من مگیر...


همیشگی نوشت:
اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عینی ابدا 

 


نوشته شده در یکشنبه 91/12/27ساعت 12:53 صبح توسط حیدری نظرات ( ) |

قاصدکــــــــ را می بینم
قاصد کوچکــــــ را
یک دفعه ای هول و هراسی به جانــ م میاید
می خواهم قاصدم باشد
قاصد پیام م
قاصد حرف م
قاصد نا گفته هایم
هرچه ناگفته دارم می سپارم به قاصدکــــــــ
و از عمق ج ا ن
فـــــــــوتــــــــــــــــ
می کنم
به سویــ ت
میاید به سمتت قاصدکـــــــ ناگفته هایم
خدا جونم دریابـــ ش


همیشگی نوشت:
اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عینی ابدا


نوشته شده در سه شنبه 91/12/22ساعت 11:31 عصر توسط حیدری نظرات ( ) |

نمیدانم توجه کرده اید یا نه
ولی همواره بالا رفتن ها سخت تر است ،
همیشه سربالایی رفتن سخت تر است.
شاید سمت خدا رفتن هم به نوعی مثل سربالایی باشد و دام شیطان سر پائینی.

یه کم که دقیق می شوم می بینم :
درست است سر بالایی رفتن ، به سمت خ د ا رفتن سخت است،
ولی
انتهای سربالایی صعود است، افتخار است.
باز هم دقیق تر می شوم به اینکه :
درست است سمت خدا رفتن سخت است ولی اگر به کمترین اثرش که آرامش است فکر کنم تمام این سختی ها را به جان می خرم.
یا اقرب من حبل الورید همراهم باش.

پی نوشت :
منبع عکس : نگارخانه

همیشه نوشت:
اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عینی ابدا


نوشته شده در دوشنبه 91/12/14ساعت 12:0 صبح توسط حیدری نظرات ( ) |

یک سال نه ، یک سال بیشتر از یک سال بود که قدم هایم مهمان صحن و سرای حضرت فاطمه معصومه نشده بود...

تا اینکه روز وفات بانویی که روز ولادتشان روز دختر نامیده شده راهی زیارت شدم.

وقتی رسیدم انگار همه چیز برایم رنگ و بوی دیگری داشت، بوی حرم امام رضا به مشامم می رسید.

و وقتی در زیارتنامه می خواندم:

السلام علیک یا اخت ولی الله ، از خود حضرت معصومه طلب زیارت برادرشان را کردم، طلب مشهد الرضا را...

و بعد زیارت حضرت معصومه راهی جمکران شدم ، جمکران ...

روی سنگ فرش حیاط جمکران قدم می زدم که خانمی با حالت اضطرار از من پرسید :

خانم تو را به خدا می دانید چاه کجاست؟ من هم گفتم نه.

چون به این اعتقاد دارم اگر عریضه ای باشد ، نیاز به نوشتن ندارد، عریضه من قلب پر آشوبم است که کلماتش بر روی کاغذ جاری نمی شود.

و به این فکر کردم:

که اگر از چاه ظلمانی خود بیرون بیائیم، امام زمانمان را می بینیم و می توانیم بی واسطه، بی عریضه ، با او هم کلام شویم...

این ها فقط آرزوست و گرنه دل ما به همین عریضه های نوشته و ننوشته خوش است مولا...

پی نوشت:

عکسی است که در جمکران گرفتم .

همیشگی نوشت:

اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عینی ابدا

آرزو نوشت:

اللهم عجل لولیک الفرج


نوشته شده در جمعه 91/12/4ساعت 6:19 عصر توسط حیدری نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin