سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشتارهای زیبا

تو
که نباشی تمام هستی های هستی برایم نیست می شود.
تو
که نباشی تاروپود وجودم از هم گسسته می شود .
تار
پود
بهتر بگویم هیچ.
تو
که نباشی ، لحظه هایم برایم حکم سالیان دارد. روزهایم حکم قرن ها،
تو
که نباشی، صحبت از بودن ، هستن، هرآنچه روح دارد یا نه حتی بی روح، عبث و بیهوده است.
اصلا
تو
نباشی
م ن
وجود ندارد.


تو
همواره هستی
فقط
گاهی
م ن حس نمیکنم بودنت را.
خدایا اصل و اساس زندگیم باش. نباشی ، نیستم، پوچم .


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/25ساعت 3:45 عصر توسط حیدری نظرات ( ) |

طبیعت را نگاه کنیم:
کوه ، دریا ، آسمان، جنگل

این ها شاید بخش خیلی خیلی خیلی کوچکی از طبیعتی باشد که در آن زندگی می کنیم.

ما انسانیم و در این طبیعت، در این عالم واقع زندگی می کنیم.

بیائید کمی از طبیعت الگو بگیریم.

کوه : کوه نمادی از استقامت و سرسختی است: تا به حال شده شبیه کوه در برابر مشکلات مقاوم باشیم و خم به ابرو نیاوریم؟

دریا نماد پاکی و صداقت: چقدر صداقت را در وجودمان پرورده ایم؟

آسمان نمادی از آرامش: چقدر آرامش را در وجود خود نهادینه کرده ایم؟

جنگل: نماد سبزی و طراوت: چقدر از طراوت ِ گیاه قرض گرفته ایم؟

وقتی گیاه زیبایی را می بینی که در جویی خودنمایی می کند و توجه تو را به خود جلب می کند می فهمی زندگی زیباتر از آنی است که ما متصور می شویم.

و شعر سهراب: زندگی سیبی است گاز باید زد با پوست.

پی نوشت 1: با گفتن این نماد ها یاد معلم های ادبیاتم افتادم، ای کاش خیلی اشتباه نگفته باشم.

پی نوشت 2: متن خیلی بچه گانه است، به بزرگواری خودتان ببخشید.

آشنا نوشت: افرادی که در جریان هستند جدیدا کوه رفتم خواهشا تیکه نیندازند.(مخاطب خاص)

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/11/9ساعت 4:56 عصر توسط حیدری نظرات ( ) |

احوال این روزهایم را قیصر چقدر زیبا می گوید:

رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هرکس مرا می‌بیند

از دور می‌گوید: این روزها انگار حال و هوای دیگری داری!

اما من مثل هر روزم

با آن نشانیهای ساده و با همان امضا، همان نام

و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها

حس می کنم گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم.. همین ...

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/4ساعت 12:28 صبح توسط حیدری نظرات ( ) |

کافیست چشمش به وجودت بیفتد، خودش باز می شود.

درهای چشمی را می گویم، وارد می شوی ، صندلی هایی که برخلاف بعضی جاها که خیلی زمخت هستند، صندلی های راحتی را می بینی که عده ای نشسته اند و در انتظار..

نگاهت به انتهای سالن می افتد، جایی که دو نفر مشغول کار هستند، گاهی صدایشان بالا می رود ، گاهی هم ...

بی انصافی است اگر بگوئیم همیشه آنها مقصرند ، منشی دکتر را می گویم...

این جور مواقع صحبت های افراد خیلی جالب و آموزنده است، خیلی...

مثلا :
صحبت آقایی را می شنیدم که با کنار دستی اش صحبت می کرد ولی به نوعی انگار برای همه می گفت:

اینکه 92 سالش است و هفتاد و اندی است که راننده ماشین سنگین، قدمتش خیلی زیاد بود، به قدری که در جنگ جهانی دوم مهمات حمل می کرده است، جمله جالبی می گفت: تمام دنیا را رفتم ولی دنیا را ندیده ام و پیدا نکرده ام.

نکته جالب در شخصیت ایشان این بود که فرد خیلی خوش ذوقی بودند و علی رغم سن زیاد و کهولت سن حافظه قوی ای داشتند و در صحبت هایشان از شعر استفاده می کردند...

فرد دیگری بود که سنش را نمیدانم ولی از ظاهرش عمری بود در دنیا زندگی کرده بود، ظاهرا نقاش بوده است و خیلی ناراضی از همه چیز، البته حالشان هم خیلی خوش نبود و می گفتند : مواد شیمیایی رنگ داغونم کرده است...

نقطه مقابل یکدیگر بوده اند و مدام فرد اولی ایشان را مجاب میکرد که عمری خدا به ما سلامتی داد و زندگی کردیم، گذر زندگی است و طبیعی است...

خانمی که من با او هم کلام بودم ، خیلی بی تابی می کردند و من گفتم نگران چه چیزی هستید؟ جالب بود، انتظار نداشتند اینقدر کارشان طول بکشد و می ترسیدند آبگوشتشان بسوزد، به او گفتم کسی خانه نیست مراقب باشد؟ از عمق جان آهی کشید و گفت هر کس گرفتار زندگی خودش است و تنها آمده بود... مدام از قدیم ها می گفت و آرزوی اینکه ای کاش امکانات زندگی کم بود اما سلامت بودم...

انشاالله همیشه سلامت و پایدار باشید...


نوشته شده در یکشنبه 91/11/1ساعت 1:35 صبح توسط حیدری نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin