تو طبیعت را نگاه کنیم: این ها شاید بخش خیلی خیلی خیلی کوچکی از طبیعتی باشد که در آن زندگی می کنیم. ما انسانیم و در این طبیعت، در این عالم واقع زندگی می کنیم. بیائید کمی از طبیعت الگو بگیریم. کوه : کوه نمادی از استقامت و سرسختی است: تا به حال شده شبیه کوه در برابر مشکلات مقاوم باشیم و خم به ابرو نیاوریم؟ دریا نماد پاکی و صداقت: چقدر صداقت را در وجودمان پرورده ایم؟ آسمان نمادی از آرامش: چقدر آرامش را در وجود خود نهادینه کرده ایم؟ جنگل: نماد سبزی و طراوت: چقدر از طراوت ِ گیاه قرض گرفته ایم؟ وقتی گیاه زیبایی را می بینی که در جویی خودنمایی می کند و توجه تو را به خود جلب می کند می فهمی زندگی زیباتر از آنی است که ما متصور می شویم. و شعر سهراب: زندگی سیبی است گاز باید زد با پوست. پی نوشت 1: با گفتن این نماد ها یاد معلم های ادبیاتم افتادم، ای کاش خیلی اشتباه نگفته باشم. پی نوشت 2: متن خیلی بچه گانه است، به بزرگواری خودتان ببخشید. آشنا نوشت: افرادی که در جریان هستند جدیدا کوه رفتم خواهشا تیکه نیندازند.(مخاطب خاص) احوال این روزهایم را قیصر چقدر زیبا می گوید: رفتار من عادی است اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هرکس مرا میبیند از دور میگوید: این روزها انگار حال و هوای دیگری داری! اما من مثل هر روزم با آن نشانیهای ساده و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی مثل همیشه ساکت و آرام این روزها تنها حس می کنم گاهی کمی گنگم گاهی کمی گیجم.. همین ... کافیست چشمش به وجودت بیفتد، خودش باز می شود. درهای چشمی را می گویم، وارد می شوی ، صندلی هایی که برخلاف بعضی جاها که خیلی زمخت هستند، صندلی های راحتی را می بینی که عده ای نشسته اند و در انتظار.. نگاهت به انتهای سالن می افتد، جایی که دو نفر مشغول کار هستند، گاهی صدایشان بالا می رود ، گاهی هم ... بی انصافی است اگر بگوئیم همیشه آنها مقصرند ، منشی دکتر را می گویم... این جور مواقع صحبت های افراد خیلی جالب و آموزنده است، خیلی... مثلا : اینکه 92 سالش است و هفتاد و اندی است که راننده ماشین سنگین، قدمتش خیلی زیاد بود، به قدری که در جنگ جهانی دوم مهمات حمل می کرده است، جمله جالبی می گفت: تمام دنیا را رفتم ولی دنیا را ندیده ام و پیدا نکرده ام. نکته جالب در شخصیت ایشان این بود که فرد خیلی خوش ذوقی بودند و علی رغم سن زیاد و کهولت سن حافظه قوی ای داشتند و در صحبت هایشان از شعر استفاده می کردند... فرد دیگری بود که سنش را نمیدانم ولی از ظاهرش عمری بود در دنیا زندگی کرده بود، ظاهرا نقاش بوده است و خیلی ناراضی از همه چیز، البته حالشان هم خیلی خوش نبود و می گفتند : مواد شیمیایی رنگ داغونم کرده است... نقطه مقابل یکدیگر بوده اند و مدام فرد اولی ایشان را مجاب میکرد که عمری خدا به ما سلامتی داد و زندگی کردیم، گذر زندگی است و طبیعی است... خانمی که من با او هم کلام بودم ، خیلی بی تابی می کردند و من گفتم نگران چه چیزی هستید؟ جالب بود، انتظار نداشتند اینقدر کارشان طول بکشد و می ترسیدند آبگوشتشان بسوزد، به او گفتم کسی خانه نیست مراقب باشد؟ از عمق جان آهی کشید و گفت هر کس گرفتار زندگی خودش است و تنها آمده بود... مدام از قدیم ها می گفت و آرزوی اینکه ای کاش امکانات زندگی کم بود اما سلامت بودم... انشاالله همیشه سلامت و پایدار باشید...
که نباشی تمام هستی های هستی برایم نیست می شود.
تو
که نباشی تاروپود وجودم از هم گسسته می شود .
تار
پود
بهتر بگویم هیچ.
تو
که نباشی ، لحظه هایم برایم حکم سالیان دارد. روزهایم حکم قرن ها،
تو
که نباشی، صحبت از بودن ، هستن، هرآنچه روح دارد یا نه حتی بی روح، عبث و بیهوده است.
اصلا
تو
نباشی
م ن
وجود ندارد.
تو
همواره هستی
فقط
گاهی
م ن حس نمیکنم بودنت را.
خدایا اصل و اساس زندگیم باش. نباشی ، نیستم، پوچم .
کوه ، دریا ، آسمان، جنگل
صحبت آقایی را می شنیدم که با کنار دستی اش صحبت می کرد ولی به نوعی انگار برای همه می گفت:
Design By : Pars Skin |