دومین روز از آبان 88 بود که حضورت باعث سرزندگی و شادابی همه ما شد. سه سال گذشت. سه سال که مثل برق و باد گذشت و هر سالش با کلی خاطره های به یاد ماندنی و دوست داشتنی سپری شد. هر روز یک خاطره، یکی از بامزه ترین خاطره هایی که با ثنای نازنینم داشتم وقتی بود که از مهد کودک می آوردمش. در ایستگاه اتوبوس این قدر پافشاری میکرد که لباس هایش را عوض کنم که برای چند لحظه واقعا مانده بودم چه کنم و خدا برکت بدهد به شکلات هایی که در کیفم بود ، تنها چیزی که می توانست حواسش را پرت کند همین شکلات ها بود، از ایستگاه تا خانه هم که دنبال گنجشک می دوید، می خواست خاک بازی کند و ... وقتی به خانه رسیدیم نفسی از عمق جان خستگیم را رفع کرد. ثنای عزیز ، نازنین خاله تولدت مبارک:)
Design By : Pars Skin |