سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشتارهای زیبا

یادم هست شعری را که در انتهای کتاب فارسیمان داشتیم

خوشا به حالت ای روستایی

چه شاد و خرم چه با صفایی

در شهر ما نیست جز دود ماشین....

این شعر انگار عینیت یافته و دقیقا گویای حسرت تک تک لحظات ما در شهر است.

شهری که پراز هیاهوست، شهری که عمرت به ماندن در پشت چراغ قرمزهای چند ده ثانیه ای میگذرد، شهری که دیگر روی پله برقی هم می دوی برای رسیدن به مترو، شهری که اتوبوس هایش دیگر جایی ندارد و خیلی موقع ها دستگیره میشوی، شهری که با ساختن آسمان خراش ها از دیدن آفتاب هم کم کم محروم می شوی، شهری که غلظت دودها حسرت دیدن آسمان پاک را به دلت گذاشته دیگر ستاره دار بودن شبش پیشکش.

ولی در همین شهر شلوغ و پرهیاهو دیدن بعضی صحنه ها اینقدر زیباست که به آدمی جانی دوباره می بخشد، از کنار جوی رد میشوی گاهی بی دقت و گاهی که با دقت نگاه میکنی ناگاه گیاه زیبایی با رنگ بسیار زیبا تو را متوجه خودش میکند و چقدر لذت دارد دیدن این گیاه در میان این همه هیاهو.

درهر جایی میتوان بهترین بود.


نوشته شده در دوشنبه 91/8/8ساعت 11:50 عصر توسط حیدری نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin