نوشتارهای زیبا

دستانش می لرزید

دست برد جیب کتش و چند سکه در آورد و یکی را به صندوقدار داروخانه داد

صندوقدار داد زد که آقا این بیست و پنج تومانی است !!

و پیرمرد رو کرد به من گفت : دخترم از میان این پول ها 100 تومان جدا کن به من بده

دستانش می لرزید، سعی کردم دستم به دستانش نخورد و صد تومنی از میان پول ها به او دهم.

واقعا صد تومان ارزش داد زدن دارد ؟؟!!!

افسوس ...

گاهی متنفر می شوم از بودن میان مردمی که انگار سنگ شدند   ، کور شدند ، هیچ نمی بینند...

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

 شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

 آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

 زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول

 آن های و هوی و  نعره مستانم آرزوست

 گویا ترم ز بلبل ? اما ز رشک عام

 مهرست بر دهانم و  افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

 کز دیو و دد ملولم و  انسانم آرزوست

گفتند یافت می نشود ? جسته ایم ما

 گفت آن که یافت می نشود ? آنم آرزوست

 هر چند مفلسم ? نپذیرم عقیق خرد

 کان عقیق نادر ارزانم آرزوست

 پنهان ز دیده ها و همه دیده ها از اوست

 آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

 خود ? کار من گذشت ز هر آرزو و آز

  از کا و از مکان  پی ارکانم آرزوست

 یک دست جام باده و یک دست جعد یار

 رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست

 من رباب عشقم و ? عشقم ربابی است

 وان لطف های زخمه رحمانم آرزوست

 بنمای شمس مفخر تبریز روز شرق

 من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

همیشگی نوشت :

اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا


نوشته شده در یکشنبه 92/3/12ساعت 3:49 عصر توسط حیدری نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin