امروز به زندگی ها فکر میکردم به اینکه هر فردی در این دنیا به طوری روزگار می گذراند. زندگی بعضی ها خیلی آرام و بدون هرگونه هیاهو و دغدغه ای گذرانده می شود، به تعبیری زندگیشان با سرعت ثابت در حرکت است، همه کارهایی را که انتظارش را داشتند برایشان بدون کم و کاست، بدون دیر و زود شدن پیش می آید. بعضی ها زندگیشان گاها شتاب می گیرد و دچار دغدغه و تنش می شوا حالا بعضی شتابدار ثابت و برخی شتابدار متغیر . زندگی بعضی شیب ندارد و به صورت خط راست و ممتد طی می شود اما بعضی دیگر در زندگیشان پستی و بلندی را به خوبی حس میکنند. اگر زندگی بچه ها و زندگی کسانی که اصطلاحا آدم بزرگ خطاب می شوند را مقایسه کنیم می بینیم: خیلی از آدم بزرگ ها احساس یکنواختی و کرختی می کنند و بودن یک کودک در یک جمع ناخودآگاه وجد و شادی را با خود به همراه دارد. بچه ها را دیده اید چقدر شاد و پرانرژی همراه با تغییرات بزرگ ، هرروزشان همراه با کلی تغییر است. یکبار دیگر یکی از فرمول های فیزیک را مرور کنیم: v=x/t ، قبول دارید که زمان برای همه ما به صورت یکسان است پس اینجا x با v رابطه مستقیم دارد. اگر x را تغییرات و v را سرعت زندگی تعریف کنیم ، می بینیم تغییرات بچه ها زیاد است و این باعث می شود زندگی برایشان خیلی زود بگذرد و با نشاط و شادابی همراه باشد. ای کاش هر روزمان با دیروز مان تغییر کند. یادم هست شعری را که در انتهای کتاب فارسیمان داشتیم خوشا به حالت ای روستایی چه شاد و خرم چه با صفایی در شهر ما نیست جز دود ماشین.... این شعر انگار عینیت یافته و دقیقا گویای حسرت تک تک لحظات ما در شهر است. شهری که پراز هیاهوست، شهری که عمرت به ماندن در پشت چراغ قرمزهای چند ده ثانیه ای میگذرد، شهری که دیگر روی پله برقی هم می دوی برای رسیدن به مترو، شهری که اتوبوس هایش دیگر جایی ندارد و خیلی موقع ها دستگیره میشوی، شهری که با ساختن آسمان خراش ها از دیدن آفتاب هم کم کم محروم می شوی، شهری که غلظت دودها حسرت دیدن آسمان پاک را به دلت گذاشته دیگر ستاره دار بودن شبش پیشکش. ولی در همین شهر شلوغ و پرهیاهو دیدن بعضی صحنه ها اینقدر زیباست که به آدمی جانی دوباره می بخشد، از کنار جوی رد میشوی گاهی بی دقت و گاهی که با دقت نگاه میکنی ناگاه گیاه زیبایی با رنگ بسیار زیبا تو را متوجه خودش میکند و چقدر لذت دارد دیدن این گیاه در میان این همه هیاهو. درهر جایی میتوان بهترین بود. دومین روز از آبان 88 بود که حضورت باعث سرزندگی و شادابی همه ما شد. سه سال گذشت. سه سال که مثل برق و باد گذشت و هر سالش با کلی خاطره های به یاد ماندنی و دوست داشتنی سپری شد. هر روز یک خاطره، یکی از بامزه ترین خاطره هایی که با ثنای نازنینم داشتم وقتی بود که از مهد کودک می آوردمش. در ایستگاه اتوبوس این قدر پافشاری میکرد که لباس هایش را عوض کنم که برای چند لحظه واقعا مانده بودم چه کنم و خدا برکت بدهد به شکلات هایی که در کیفم بود ، تنها چیزی که می توانست حواسش را پرت کند همین شکلات ها بود، از ایستگاه تا خانه هم که دنبال گنجشک می دوید، می خواست خاک بازی کند و ... وقتی به خانه رسیدیم نفسی از عمق جان خستگیم را رفع کرد. ثنای عزیز ، نازنین خاله تولدت مبارک:) خواهر زاده من وقتی می خواد خونه ما بیاد هرآنچه توی کمدش هست رو می ریزه توی کیفش که مثل کت جادویی می مونه هر چی توش می ریزی جا داره، امروز یکی از شعرهای مهد کودکش توی کیفش بود ، خیلی جالبه، شعر که چه عرض شود ، وزنش انگار بین راه جا می مونه. پائیز، پائیز، پائیزه برگ درخت می ریزه پائیز چقدر قشنگه همه جا رنگارنگه برگ درختا قهوه ای، زرد ، نارنجی میوه های توی سبد سیب ، نارنگی، هندونه خربزه روی میزه، پرتقال ها رسیده و تمیزه مهر، آبان، آذر از راه رسید آی بچه ها باد پائیزی وزید خوشه های طلایی گندم ها در دست مهربان کشاورزان می خواهمت چنان چه ابرهای بهاری باد را می خواهمت همچون کویر در انتظار باران می خواهمت همچون لب تشنه آب را می خوانمت همچون رهگذر گم شده در مسیر می خوانمت مثل رها شده در تاریکی و در انتظار نور می جویمت همچون کودک گم شده مادرش را می جویمت همچون غروب کرده طلوع دوباره را می جویمت همچون فرومانده در خود در انتظار راهنما با تمام وجود و لحظه به لحظه، ثانیه به ثانیه میخواهمت، می خوانمت، می جویمت... پی نوشت: سالگرد ازدواج آسمانی حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها مبارک، از نسل ایشان ائمه ای هستند که در سخت ترین شرایط بعد از قسم خدا به یگانگی خودش به ایشان قسمش می دهیم و طلب یاری می کنیم.
Design By : Pars Skin |